جوجه اردک زشت در یک مقیاس روانشناختی
یعقوب خضری
داستان و قصه نقش بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک دارد. از طریق قصه ها و داستان های خوب، کودک به بسیاری از ارزش های اخلاقی پی می برد. پایداری، شجاعت، نوع دوستی، امیدواری، آزادگی، جوانمردی، طرفداری از حق و حقیقت و استقامت در مقابل زور و ستم ارزش هایی هستند که هسته ی مرکزی بسیاری از قصه ها و داستانها را تشکیل می دهند.
پرورش حس زیبایی شناسی در کودک، متوجه ساختن کودک به دنیایی که اطرافش را فرا گرفته، پرورش عادات مفید در کودک، تشویق حس استقلال طلبی و خلاقیت کودک هدف های اصلی طرح قصه های خوب برای کودکان است.
داستان و قصه نقش بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک دارد. از طریق قصه ها و داستان های خوب، کودک به بسیاری از ارزش های اخلاقی پی می برد. پایداری، شجاعت، نوع دوستی، امیدواری، آزادگی، جوانمردی، طرفداری از حق و حقیقت و استقامت در مقابل زور و ستم ارزش هایی هستند که هسته ی مرکزی بسیاری از قصه ها و داستانها را تشکیل می دهند.
پرورش حس زیبایی شناسی در کودک، متوجه ساختن کودک به دنیایی که اطرافش را فرا گرفته، پرورش عادات مفید در کودک، تشویق حس استقلال طلبی و خلاقیت کودک هدف های اصلی طرح قصه های خوب برای کودکان است.
مسئله ی انتخاب کردن قصه مشکلی اساسی است. ما در اینجا برای اینکه توانسته باشیم به انتخاب درستی دست پیدا کرده باشیم قصۀ جوجه اردک زشت اثر هانس کریستین اندرسن را که یکی از شاهکارهای جهانی حوزۀ ادبیات کودکان است برگزیدهایم.
این قصه فضای مناسبی را فراهم میکند که در آن کودک که در واقع همان خواننده است خود را در دو فضای کاملاً متفات از لحاظ روانشناسی تجسم نماید. در فضای اول که جوجه اردک با آن چهرۀ زشت و ناپسندش به دنیا میآید؛ کودک از طریق فرایند همزاد پنداری با شخصیت اصلی داستان با دو مفهوم اساسی روانشناختی به نامهای «طرد» و «تفاوت فردی» آشنا میشود. زیرا در این بخش از داستان جوجه اردک زشت به دلیل وجود تفاوت بسیار با جوجههای دیگر که اتفاقاً از همان مادر به دنیا آمدهاند، از جمع خانواده طرد میشود. در حقیقت تفاوت به عنوان رکن اصلی، موجبات طرد جوحه اردک را مهیا مینماید. همین مسأله موجب میشود که جوجه اردک دچار نوعی سرخوردگی شود و ناامید از مسایل پیش آمده راه بدون هدفی را در پیش میگیرد. تا اینکه در منزل پیرزنی سکنی میگزیند. پس از گذراندن زمان اندکی دوباره از آنجا هم طرد میشود و به دامان دریاچه پناه میبرد. از اینجاست که بخش دوم و در واقع فضای دوم داستان آغاز میشود و فاکتور روانشناختی مهم داستان خود را نشان میدهد. فردای آن روز که جوجه اردک در کنا دریاچه از خواب بیدار میشود و جمعی از پرندگان کمی آن طرفتر وی را صدا میزنند و میگویند قوی سفید زیبا بیا سمت ما تا پرواز کنیم ابتدا بسیار متعجب میشود و سپس هنگامی که تصویر خود را در آب میبیند تصویر یک قوی سفیدرنگ بسیار زیبا را مشاهده میکند و فریاد زنان میگوید که من اردک نیستم من یک قو هستم و از خوشحالی سر از پا نمیشناسد. در همان حال بالهایش را از هم باز میکند و پروازکنان از آنجا دور میشود.
با توجه به اینکه در بخش قبلی داستان فضایی آکنده از سرخوردگی ناشی از طرد، فضایی مسلط بود در واقع خواننده(کودک) نیز همین فضا را تجربه میکند؛ که این خود باعث کاهش عزت بنفس و نیز نوعی احساس حقارت در شخصیت اصلی داستان( در واقع کودک) میشود. اما در بخش دوم این فضا به کلی دگرگون میشود و با توجه به اینکه مشخص میشود که قهرمان اصلی داستان نه یک جوجه اردک زشت بلکه یک قوی سفیدرنگ بسیار زیبایی است. قهرمان(کودک) این بار خود را از قید و بند احساس حقارت و کمبود عزت نفس رها میسازد و وارد فضایی آکنده از عشق به خود و نوعی خودشکوفایی ناشی از زیبایی قو (خود قهرمان) میشود؛ اینجاست که قهرمان نیرو میگیرد و موجی از عزت نفس بالا و اعتماد بنفس را در خواننده برمیانگیزاند.
در واقع میتوانیم به این نتیجه برسیم که همانند متدهای رواندرمانی این داستان با جایگزین کردن یک فضای مثبت و مفید در بخش دوم داستان به جای فضایی آکنده از نومیدی و یأس در بخش اول بسیار روانشناسانه میکوشد تا کودک را متوجه کند که هر رخدادی را نباید زود ارزش گذاری کرد و قبل از قضاوت معقولانه دربارۀ مسایل پیش آمده نظر داد.